جدول جو
جدول جو

معنی صبح خیز - جستجوی لغت در جدول جو

صبح خیز
کسی که صبح زود از خواب برمی خیزد، سحرخیز
تصویری از صبح خیز
تصویر صبح خیز
فرهنگ فارسی عمید
صبح خیز
(اَ دُهْ زَ)
سحرخیز:
خاقانی صبح خیز هر شام
نگشاید جز بخون دل روزه.
خاقانی.
ای صبح خیزان می کجا آن عقل ما را خون بها
آن آبروی کار ما نگذاشت الا ریخته.
خاقانی.
رای ملک صبح خیز بخت عدو روزخسب
شبروی از رستم است خواب ز افراسیاب.
خاقانی.
صبح خیزان بین قیامت در جهان انگیخته
نعره هاشان نفخ صور از هر دهان انگیخته.
خاقانی.
صبح خیزان بین بصدر کعبه مهمان آمده
جان عالم دیده و در عالم جان آمده.
خاقانی.
صبح خیزان وام جان درخواستند
داد عمری ز آسمان درخواستند.
خاقانی.
صبح خیزان کز دو عالم خلوتی برساختند
مجلسی بر یاد عید از خلد خوشتر ساختند.
خاقانی.
صبح خیزان کآستین بر آسمان افشانده اند
پای کوبان دست همت بر جهان افشانده اند.
خاقانی.
صبح خیزان بیمن کزپی من خوان فکنند
شمۀ لذت آن خوان بخراسان یابم.
خاقانی.
آتش بخاک پنهان دارند صبح خیزان
من خاک عشقم آتش پنهان چرا ندارم.
خاقانی.
چون خسرو صبح خیز شادان
بر تخت نشست بامدادان.
نظامی.
بریحان نثار اشک ریزان
بقرآن و چراغ صبح خیزان.
نظامی.
سلطان سریر صبح خیزان
سرخیل سپاه اشک ریزان.
نظامی.
دگر روز کاین ساقی صبح خیز
ز می کرد بر خاک یاقوت ریز.
نظامی.
برآنم من ای همت صبح خیز
که موج سخن را کنم ریزریز.
نظامی.
جنابش پارسایان راست محراب دل و دیده
جبینش صبح خیزان راست روز فتح وفیروزی.
حافظ.
خط سبز از دعای صبح خیزان است گیراتر
لب میگون ز خون بیگناهان است گیراتر.
صائب
لغت نامه دهخدا
صبح خیز
سحر خیز
تصویری از صبح خیز
تصویر صبح خیز
فرهنگ لغت هوشیار
صبح خیز
پگاه خیز، سحرخیز
متضاد: دیرخیز
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شب خیز
تصویر شب خیز
خیزنده در شب، ویژگی کسی که شب از خواب برخیزد و بیدار بماند، ویژگی آنکه شب برای عبادت از خواب برخیزد، شب زنده دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سبک خیز
تصویر سبک خیز
آنکه زود از جا برخیزد برای انجام دادن کاری، چست و چالاک، چابک، تندرو، جهنده
فرهنگ فارسی عمید
(اَتَ اَ)
شب خیزنده. آنکه شبها برخیزد. (آنندراج). کسی که در شب از خواب برمیخیزد، مثل: عابد شب خیز. (از فرهنگ نظام). کسی که برای عبادت شب هنگام از خواب برخیزد. (ناظم الاطباء). قائم اللیل. شب زنده دار، چیزی که شب برخیزد مثل نالۀ شب خیز. (فرهنگ نظام) :
هر خسی قیمت نداند نالۀ شب خیز را
خسروی بایدکه داند قدر این شبدیز را.
صائب
لغت نامه دهخدا
(اِ تَ دَ / دِ)
چیده بصبح. صبح چیده، بامدادچیدنی
لغت نامه دهخدا
(صُ)
سحرخیزی. زود بیدار شدن:
بختش بصبح خیزی تا کوفت کوس دولت
گلبانگ کوس او را دستان تازه بینی.
خاقانی.
صبح خیزی و سلامت طلبی چون حافظ
هرچه کردم همه از دولت قرآن کردم.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
که تب آورد. هوا یا جایی که بیماری تب آورد. مالاریایی: اراضی مجاور باتلاقها و زمینهای باتلاقی تب خیزند. رجوع به تب و دیگر ترکیب های آن شود
لغت نامه دهخدا
(صُ خَ)
بشاش. خرم. شادان. آنکه خندۀ او در صفا مانندۀ صبح بود:
جهان روشن بروی صبح خندت
فلک در سایۀ سرو بلندت.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(نَ دَ / دِ)
کنایه از مردم جلد و تند و زودخیز. (برهان). کنایه از مرد چست و چالاک که در سرانجام دادن کارها متوقف نشود. و اطلاق آن بر سایر حیوانات نیز آمده. (آنندراج). کنایه از مردم جلد و آن را سبک دست نیز گویند. (انجمن آرا). چست: امراءه القی، زن چست سبک خیز. (منتهی الارب) : شیر سخت بزرگ و سبک خیز و قوی بود. (تاریخ بیهقی).
سپه همچو آهو سبک خیز شد
سپهبد چو یوز از پسش تیز شد.
اسدی.
دگرباره بختم سبک خیز شد
نشاط دلم بر سخن تیز شد.
نظامی.
صبح گران خسب سبک خیز شد
دشنه بدست از پی خونریز شد.
نظامی.
بصحرا ز مرغان سبک خیزتر
بدریا در از ماهیان تیزتر.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از صبح چین
تصویر صبح چین
صبح چیده، به به بامداد چیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صبح خند
تصویر صبح خند
آنکه خنده اش در صفا مانند صبح باشد خرم شادان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب خیز
تصویر آب خیز
طوفان و دل در میان طوفان بلا و محنت گرفتار شدن، موج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبک خیز
تصویر سبک خیز
تیز رو چالاک چست، آنکه زود از خواب برخیزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صبح خیزی
تصویر صبح خیزی
سحر خیزی پگاه برخاستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صفا خیز
تصویر صفا خیز
شاداب آنکه یا آنچه دارای صفا و طراوت است طری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبک خیز
تصویر سبک خیز
تیز و تند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صبح بخیر
تصویر صبح بخیر
بامداد نیک
فرهنگ واژه فارسی سره
سحرخیز
متضاد: دیرخیز، تیز پا، چالاک، چست، چابک، تندرو
متضاد: کندرو
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تب آور
متضاد: تب زدا، تب ریز
فرهنگ واژه مترادف متضاد